شُمالگان، اثر خُوشساخت و پرداختشدهای است و فیلم ساختارمند و درعینحال جمعوجوری است که با اتّکا به چشمانداز بصری لمیزرع و مالیخُولیایی که از قُطب ارائه میدهد و نیز نمایش ژرف و واقعگرایانهی تنها ستارهاش یعنی مدز میکلسن، قصّهی پُرفرازونشیب و درعینحال خُوشآهنگ خود را روایت مینماید. حوادث، اتفاقات و رویدادهای ناگهانی و گاه تنشزای شُمالگان، بهمثابهی چاشنی تُندوتیز و گزندهای، با افزوده شدن به بستر روایت داستان، طعم مطبوع و خُوشایندی به آن بخشیده و به عُنصر سرگرمکنندگی فیلم، غلظت دوچندانی دادهاند. شالودهی بُنیادین فیلم شُمالگان، نمایانگر پُرجزئیات و گاه کلافهکنندهی تلاش برای بقا و زنده ماندن مردی است که در طی یک سانحهی هوایی، در قُطب گرفتار میشود و شاید عجیبوغریب و حتّی باورنکردنی به نظر برسد که تمام زیروبم و ساختار اصلی داستان، در همین یک سطر خُلاصه میشود و هیچگونه پیچش، گره و ابهام فرساینده و قابلتوجّهی در جریان روایت داستان وجود ندارد و البته این موضوع، هُوشمندی و توانمندی تحسینبرانگیز جُو پنا ـ کارگردان ـ را میرساند که با مفهومپردازی مُناسب مؤلفههای مُحتوایی ـ ساختاری، روایتی مُفصّل و درعینحال مُنسجم و جذّاب ارائه داده است که هیچگاه خستهکننده و خوابآور جلوه نمیکند و پنا با گره زدن اندیشه و تفکّر تماشاگر به این ابهام و مُعمای ناشناخته که آیا بالاخره شخصیت اصلی فیلم زنده میماند یا نه، او را مُصّرانه و کُنجکاوانه تا پایان فیلم و جمعبندی روایت با خود همراه میسازد.
شُمالگان، آنقدری اثر استثنایی، کمنظیر و برجستهای نیست که مانند آن هرگز در اینجاوآنجا یافت نشود. ازقضا در چند سال اخیر، آثار با محوریت تنازُع بقا و کشمکش برای زنده ماندن، چنان فراوان شدهاند که همانند مور و ملخ در حال بالا رفتن از سروکلّهی سینما هستند. از شاهکار فراموشنشدنی آلخاندرو گونزالس ایناریتو یعنی بازگشته از گور بگیرید تا فیلم کُوهستانی میان ما، خاکستری و همچنین سرگردان که همگی در جای خود، آثار قابلاحترام و آبرومندی هستند و اضافه شدن شُمالگان به این مجموعهی بُلندبالا، وزنهی ژانر بقا را سنگین نکرده و تغییرات و دگرگونیهای اساسی و خیرهکننده در مُعادلات این سبک سینمایی ایجاد نمیکند و صرفاً با اثر نظاممندی روبهرو هستیم که ظاهر و رُخسارهی این ژانر را اندک مقداری فُروغ و روشنایی بخشیده و همچون نسیم تازه و مطبوع صُبحگاهی، حال خوب و خُوشایندی به آن میدهد.
این جُملات و گزارههای بهظاهر مأیوسانه و ناباورانه، به معنای آن نیست که شُمالگان، فیلم رنگورورفتهی بهغایت میانتُهی و کسلکنندهای است بلکه به آن معنا است که شُمالگان، در عین اینکه جذابیّت مُحتوایی و روایت بصری چشمنوازی ارائه میدهد، از یک اثر استاندارد و خُوشساخت فراتر نمیرود و بنابراین نباید توقع و انتظار انباشتهی بیجایی از آن داشته باشیم. برای مثال، فیلم خاکستری ساختهی جُو کارناهان، به گمانم اثر ساختارشکن و غیرمُنتظرهای است و فیلمی است که میتواند استانداردهای جدیدی برای آثار سبک بقا تعریف نماید و یا فیلم بازگشته از گور ایناریتو نیز بهخوبی فُرم مُحتوایی ـ ساختاری آثار این سبک را نه یک پله بلکه به شکل جهشگونهای چندین پله بالا میبرد و حتّی یک فیلم معمولی نظیر کوهستان میان ما هم با توجه به ساختار بصری خیرهکننده، موسیقی زیبا و روایت پیشبینیناپذیری که ارائه میدهد، میتواند اندک مقداری در لیست ما برجسته و استثنایی جلوه کند درحالیکه شُمالگان، یک روایت بیشیلهوپیله و ساختارمند از تلاش برای زنده ماندن است و غیرازاین نیز حرف و کلام فیلسوفمآبانهای برای گفتن ندارد.
فیلم شُمالگان، از حیث تعداد بازیگر و پرداخت دیالوگها و مُونولوگها، اثر خلوت، کمفُروغ و سوتوکوری است. مدز میکلسن، تنها ستارهی فعّال و پُرجنبوجوش این نمایش مُستهلککننده و مرگبار است و تا جایی که به خاطر دارم شاید تعداد دیالوگهای این فیلم به دو یا سه سطر نیز نرسد و این موضوعِ بُغرنج، اهمیّت فضاسازی، نحوهی روایت داستان و ساختار بصری فیلم را به ما یادآوری میکند و خُوشبختانه، جو پنا بهخوبی توانسته است با بهرهگیری از فضاسازی مالیخُولیایی و مُنجمدکنندهی قُطب، کادربندی تصویری مُناسب از رویدادها و چینش نظاممند و هدفمند حوادث و رویدادهای داستانی، کمبود دیالوگ و کرختی مُزمن روایت در این اثر را جُبران نماید و البته هُنرنمایی اُستادانه و بهغایت رئالیستی مدز نیکلسن، قطعهی نهایی و تمامکنندهی این پازل پیچدرپیچ است که عدم حضور او، ممکن بود سرانجام و جمعبندی فیلم را بهگونهای دیگر رقم میزد.
درنهایت اینکه فیلم شُمالگان، روایت یک بازماندهی مُکافاتزده در برهوت سرنوشت است و تلاش فرساینده و مُضمحلکنندهی انسانی تنها، بیپناه و مفلوک در سرمای رعشهآور و هُولناک قُطب است. شُمالگان، اثر مُتواضع و بیادّعایی است و باوجودآنکه همهی عناصر و مؤلفههای یک روایت داستانی خُوشساخت و استاندارد را با خود به یدک میکشد اما مفهومپردازی و آرایهپردازی کلیشهای و درعینحال ساختارمند و پرداختشدهی این عناصر کنار یکدیگر، به چنان روایتی خلّاقانه و ساختارشکن تبدیل نشده است که ذهنها و چشمها را به خود خیره سازد و معنای جدیدی به مفاهیم مُحتوایی ـ ساختاری ژانر خود ببخشد اما بااینوجود، شُمالگان فیلم آبرومند و تحسینبرانگیزی است که با رعایت کلیشهها و استانداردهای سبک خودش، هم سرگرمکننده و جذاب ظاهرشده است و هم توانسته است با اندیشمندی و هُوشمندی تمام، کیفیّت مطلوب و خُوشایند خود را به رُخ فیلمهای سخیف، میانتُهی و پُرزرقوبرق بلاکباستری امروزی بکشد و البته از این رقابت نابرابر و نامُنصفانه، سرافراز و شُکوهمند نیز بیرون بیاید.
نظرات