نیا داکاستا در فیلم جدید خود که دنباله فیلم Candyman در سال 1992 میباشد، با تمی ترسناک به بررسی هنر در زمینهای که در آن به وجود آمده است، می پردازد.
اگر با تمام توان یک ژانر وحشت به کار گرفته شود، میتوان از آن برای کشف موضوعات مختلف استفاده کرد. فیلم Candyman که در سال 1992 منتشر شد با در نظر گرفتن اختلاف طبقاتی و نژادپرستی رایج در شیکاگو این کار را انجام داد. فیلم Candyman به کارگردانی نیا داکاستا (Nia DaCosta) که امسال بعد از یک تعویق یک ساله به دلیل همهگیری کرونا منتشر شد به جای مبادرت به یک بازسازی از اثر قبلی اقدام به پیشبرد داستان به عنوان یک دنباله از فیلم قبلی کرد. کارگردانی فیلم Candyman توسط داکاستا و از روی فیلمنامهای به نویسندگی خود او به همراه جردن پیل (Jordan Peele) و وین روزنفلد (Win Rosenfeld) انجام شد. از یک دیدگاه بصری، فیلم Candyman با استفاده از آینهها و نورپردازی فضایی بسیار زیبا فیلمبرداری شده است و در حالی که وحشت و ترس را به تصویر میکشد به طور استادانهای داستان خود را پیش میبرد. این فیلم با این که به چند جنبه از داستان میپردازد ولی خود را در قید آنها بند نمیکند و میتوان گفت که مملو از تصاویر شگفتانگیز، ترسناک و موضوعات قابل تامل است.
داستان Candyman در پروژه مسکن Cabrini Green در شیکاگو شروع میشود. سال 1997 است و پلیس به دنبال مردی به نام شرمن فیلدز با بازی مایکل هارگرو (Michael Hargrove) است. پلیس معتقد است که شرمن تیغ صورت خود را در آب نبات مخفی کرده است. اتفاقی که برای او میافتد بر باقی فیلم و افسانه داستان آن تاثیر میگذارد؛ افسانهای که در آن یک موجود فراطبیعی زمانی که پنج بار توسط مردم در آینه صدا بشود، ظاهر شده و آنها را میکشد. به سرعت به شیکاگو در سال 2019 میرویم: یک مدیر هنری یعنی بریانا کارترایت با بازی تیونا پریس (Teyonah Parris) و همسر او آنتونی مککوی با بازی یحیی عبدالمتین دوم (Yahya Abdul-Mateen II) در یک آپارتمان مجلل مرتفع زندگی میکنند. آنها در مورد مسائل جسنیتزدایی در جامعه در حال بحث هستند و در عین حال برای داشتن یک زندگی مجلل احساس گناه میکنند. آپارتمان آنها توسط بقایای مسکونی و متروکه پروژه کابرینی گرین احاطه شده است. وقتی آنتونی داستان هلن لایل، پروتاگونیست فیلم قبلی، را میشنود، به جستوجوی گذشته پروژه کابرینی گرین میرود. او در جستوجوی خود با نژادپرستی رایج در آن منطقه و افسانه Candyman که پس از احضار تنها هدفش انتقام است، مواجهه میشود.
طریقه استفاده داکاستا از آینهها و دیگر سطوح بازتابی بسیار هیجانانگیز است، به طوری که این کارگردان از هر فرصتی برای نمایش بازتابها، گاهی سایهها و گاهی گذشته ترسناک آنتونی استفاده میکند. این بازتابها همچنین برای بررسی کاراکترها و برای بالا بردن خشونت موجود در فیلم استفاده میشود. بسیاری از حملات Candyman درست خارج از دید محیطی یک فرد رخ میدهد و همانطور که تماشاگران با تپش قلب منتظر ضربه او هستند، انتظار پراضطراب از این که این ضربه رخ میدهد یا خیر یا چه زمان رخ میدهد، تنش و وحشت هر صحنه را افزایش میدهد. از آن جایی که این فیلم خود یک دنباله برای اتفاقاتی که در فیلم گذشته اتفاق افتاد میباشد، رونمایی بزرگ انتهای فیلم خیلی تکاندهنده جلوه نمیکند، اما عبدالمتین دوم شوک احساسی آن را به خوبی به تماشاگران منتقل میکند. استفاده از هنر سایهای در بازگو کردن داستانهای مختلف در فیلم استثنایی است و بر شدت بافت تراژدی فیلم میافزاید. در اینجا، خشونت Candyman یک عمل انتقامجویانه است؛ موجودی اسطورهای که در دفاع از جامعه خود زنده میشود.
فیلم Candyman هنر را درخشان کرده و آن را زیر سوال میبرد؛ چه کسی میتواند آن را بسازد؟ چه کسی میتواند از آن بهرهمند شود؟ چگونه میتوان هنر سیاه را با یک روحیه انتقادی سفید درک کرد؟ آنتونی به عنوان یک هنرمند از تصاویر دردناک، از جمله قطعهای که دماغهای آویزان را به تصویر میکشید، استقبال میکند. وقتی او کاری غیرمنتظره و متفاوت انجام میدهد، کار او در نظر منتقد هنری یعنی فینلی استفنز با بازی ربکا اسپنس (Rebecca Spence) کلیشهای جلوه میکند. یعنی تا زمانی که مرگهای خشونتآمیز شروع شود و علاقه او به کارش (و البته ارتباط آن با قتلهای صورت گرفته) تجدید شود. به همین منظور، این فیلم درباره بسیاری از آثاری هنری که در زمینه تایید و تجهیز ترومای سیاه اقدام میکنند، اظهار نظر میکند؛ فقط در آن زمان است که بسیاری از منتقدان فرهنگهای محبوب آن را جشن میگیرند، حتی وقتی حرفی برای گفتن ندارند. این ایده که آنتونی را نمیتوان از طریق سطوح بالایی از دیدگاه هنری درک کرد یا تقلیل داد یک مانع است و فیلم با تامل در لایههای معناداری آن را تفکیک کرده و نشان میدهد. این یکی از جذابترین جنبههای داستان است به ویژه در نحوه ارتباط آن با Candyman، بی عدالتیهای نژادی و چگونگی تاثیر آن در کار یک فرد. Candyman همچنین از هنر برای بازتاب احساسات بیگانه بودن استفاده میکند؛ زیرا صحنههای بصری فیلم اغلب از صرف دیالوگهای آن دلانگیزتر و موثرتر عمل میکند.
شاید یکی از مسائل اصلی فیلم این باشد که چندین داستان را معرفی میکند، اما فقط به برخی از آنها میپردازد. به عنوان مثال، داستان برایان کمتر پیش میرود و فقط با یک فلشبک به آسیبهای دوران کودکی او پرداخته میشود (چیزی که بر خط داستانی و داستان حال او تاثیر میگذارد). اما به نظر میرسد که فیلم Candyman به پرداختن بیش از این مایل نیست و فقط به صورت اجمالی از گذشته کاراکترها بدون هیچگونه کاوش اضافهای، بخشهایی را نشان میدهد. همچنین در داستان فیلم خیلی دیر اتفاق میافتد تا اتفاقی تکان دهنده روند داستان را عوض کند یا روی آن تاثیر چشمگیری بگذارد. فیلم با موضوعات مختلفی دست و پنجه نرم میکند که در میان آنها به برخی فقط به صورت ظاهری پرداخته میشود؛ چرا که فیلم در قالب یک ساعت و نیم خود محدود شده است. داستان فیلم در واقع ادامه داستانی است که برای اولین بار در سال 1992 در فیلمی با همین نام ارائه شد و در حالی که مطمئنا میتوان گفت که فیلم جدید به اندازهای کفایت میکند که خود را از فیلم قبلی مستقل کند و فقط گاهی سعی میکند برای تامل در زمان حال در داستانهای گذشته جستوجو کند.
با این اوصاف، بینندگانی که از فیلم Candyman در سال 1992 لذت بردند از دنباله داکاستا نیز لذت زیادی خواهند برد. نقاط قوت فیلم جدید در مجموعه جلوههای بصری خارقالعاده آن نهفته است؛ زیرا استفاده کارگردان از هنر، بازتابها و سایهها، کیفیت تم (ترسناک) اصلی را بالا برده و مخاطب را برای تفکر و تفکیک پس از آن یاری میدهد. اگرچه تمام داستانهای آن در انتهای فیلم به پایان نمیرسد، فیلم Candyman فیلمی جنزده و تکاندهنده و از لحاظ بصری چشمگیر است که ضمن پیشبرد داستانی که دهههای پیش آغاز شده بود، برای خود عمقی را فراهم میکند.
نظرات