نقد L.A. Confidential؛ محله لُس‌ آنجلسی‌ها

8 May 2020 - 22:00

این بار به سراغ فیلمی به نام «محرمانه لس آنجلس» یا «L.A. Confidential» به کارگردانی کورتیس هنسن خواهیم رفت که در سال ۱۹۹۷ اکران شد. تیم بازیگران «محرمانه لس آنجلس» متشکل از گای پیرس و راسل کرو و کوین اسپیسی و چندین و چند تن دیگر می‌باشد که تا همین مقدار نیز برای پُر بار بودن تیم هنرمندان این فیلم گواهی معتبری است. «محرمانه لس آنجلس» در ژانر معمایی جنایی بر سینما عرضه شد و توانست نمرات بسیار رضایت بخشی از هر دو سوی تماشاگران و منتقدان دریافت کند. این اثر حول موارد مهمی چون فساد و دلاوری و تعهد کاری و نژاد پرستی و غیره در چارچوبی از تیم پلیس لس آنجلس و بک گرندی از جنایات می‌گردد و با توجه به مدت زمان تقریبا زیاد فیلم، به تمامی آنها سرکی می‌کشد. در آکادمی سال ۹۸، «محرمانه لس آنجلس» با ۹ نامزدی در انواع و اقسام رشته‌ها، نام خود را بر سر زبان‌ها انداخت آن هم در سالی که «تایتانیک» با افسارگیسختگی خود بر جوایز آکادمی تاخته بود. سرانجام «محرمانه لس آنجلس» با دریافت دو جایزه (بهترین بازیگر مکمل زن، کیم بیسینگر –نکته قابل توجه به دریافت جایزه بهترین بازیگر مکمل زن باز هم به دستان کیم بیسینگر در گلدن گلوب می‌باشد که مشابه اسکار به او رسید- و جایزه بهترین فیلمنامه اقتباسی از برایان هنگلند و کورتیس هنسن) به کار خود در فصل جوایز پایان داد. نویسندگی این فیلم نیز بر اساس برداشتی از رمانی به همین نام و عرضه شده در سال ۱۹۹۰ به نویسندگی جیمز الروی توسط برایان هنگلند و کورتیس هنسن (کارگردان) صورت گرفت. با نقد «محرمانه لس آنجلس» همراه با سینما فارس باشید.

این اثر حول موارد مهمی چون فساد و دلاوری و تعهد کاری و نقد نژاد پرستی و غیره در چارچوبی از تیم پلیس لس آنجلس و بک گرندی از جنایات می‌گردد و با توجه به مدت زمان تقریبا زیاد فیلم، به تمامی آنها سرکی می‌کشد

در ابتدا باید در یک دهه مهم و تاریخ ساز هالیوود قدم بگذاریم. در دهه ۹۰ آمریکا، شاهد فیلم‌های شبه دوران‌ساز –به دلیل شباهت آثار کثیری از آن دوران به فیلم‌های قدیمی‌تر از خود و آثار کلاسیک آمریکا به منظور یادآوری آن دوران و بازگویی تاریخ- بودیم که در ژانرهای متنوعی غوغا کردند. ژانری که قصد داریم انگشت اشاره خود را به سوی آن بگیریم، ژانر معمایی جنایی است. به عقیده من، در این دهه، ما با بهترین‌های این ژانر آثار مواجه بودیم. دورانی که به دیوید فینچر آموخت که چگونه سبک و سیاق خود را نقش و نگار بیندازد و نامش هم نام این ژانر شود و نام خود را در بین بزرگان سینما، به ثبت برساند. دوره‌ای که بیننده‌ها از دیدن چنین آثاری، متعجب و متحیر می‌شدند و کارگردانان به گونه‌ای به بیننده رکب بزنند که هر شخصی، در اثر باختن در این شرط بندی، ناخودآگاه لبخند رضایت بر لبانش جا خوش کند و در ذهنش ماندگار بماند. آثاری چون هفت (Se7en) و مظنونین همیشگی (The Usual Suspects) که ذهن بیننده را تا مرز ترکاندن پیش می‌بردند و مخاطب از دست آن‌ها در امان نمی‌ماند. آثاری که خود کلاس درسی برای فیلم‌های ژانر معمایی و جنایی هستند و به هنرمندانه‌ترین شکل ممکن، هدف خود را به همگان عرضه می‌کنند. یکی دیگر از این آثار که حدودا توجه‌ها به آن به طور مداوم کمتر بوده و به نوعی اثری آندر ریت به حساب می‌آید، “محرمانه لس‌آنجلس” می‌باشد. این فیلم در سال ۱۹۹۷ و با بازیگران معروف و به‌نامی در سینماها اکران شد. بازیگرانی که هر کدام برای نشان دادن خود از دیگری پیشی می‌گرفت و  به دنبال کسب اسم و رسمی برای خود بود و همه آنها هم در خدمت کاگردانی به نام کورتیس هنسن (کارگردان فیلم موفق هشت مایل). این فیلم همانطور که گفتم، کم شهرت‌تر از آثار نام برده شده می‌باشد که در حاشیه توجه‌ها قرار گرفته است.

در ابتدا باید در یک دهه مهم و تاریخ ساز هالیوود قدم بگذاریم. در دهه ۹۰ آمریکا، شاهد فیلم‌های شبه دوران‌ساز –به دلیل شباهت آثار کثیری از آن دوران به فیلم‌های قدیمی‌تر از خود و آثار کلاسیک آمریکا به منظور یادآوری آن دوران و بازگویی تاریخ- بودیم که در ژانرهای متنوعی غوغا کردند. ژانری که قصد داریم انگشت اشاره خود را به سوی آن بگیریم، ژانر معمایی جنایی است

محرمانه لس‌آنجلس دقیقا همان چیزی است که یک بیننده مجنون ژانر معمایی جنایی، به آن نیاز دارد ولی نه به اندازه یک معجون دیوانه کننده‌ای چون «هفت»؛ پس سطح کیفی انتظار نیز در نزد هر بیننده متناسب با رضایتمندی او از «محرمانه لس آنجلس» میتواند متفاوت باشد. از پارامترهای مهم و قابل توجهی که در طول فیلم وجود دارد، میتوان به ریتم تند و فرز فیلم اشاره کرد. «محرمانه لس آنجلس» در روایتش، مکثی را جایز نمی‌داند و بی‌صبرانه به دنبال باز کردن درهای جواب معماها و قرار دادن درهایی با قفل‌های سخت و باز نشدنی است. قفل‌هایی که بیننده را دعوت به چالش می‌کند و بسیار به زوایای معمایی فیلم، قدرت می‌دهد و در همان حال عنصری به نام غافل گیری را بها میدهد ولی نه به اندازه کافی و وافی. اصولا دعوت مخاطب به هزارتوی داستانی از قواعد فیلمسازی در این ژانر است و تقریبا تمام کاگردان‌هایی که به سراغ خلق این آثار می‌روند، آن را رعایت می‌کنند. ولی نکته حائز اهمیت این قاعده، به میزان تدبیر نویسنده و کارگردان و ماهیت و تکامل معماها و چگونگی به ثمر رساندن و دادن قالب پایانی به آنها ربط دارد. این همان منشا تفاوت ساختاری بین یک اثر و آثار مشابه این ژانر است. تفاوتی که معلوم می‌کند کدام فیلم قابل احترام و با ارزش است و کدام بی‌فایده و بی‌اعتبار. خب اکنون فیلم مد نظر ما، “محرمانه لس آنجلس” است. فیلمی که نمی‌توان به طور قطع آن را جزو دسته اول فیلم‌های این ژانر قرار دهیم و به نوعی با کم کردن انتظارت میتوان با آن مسالمت آمیز رفتار کرد. شاید بهترین همیار ما در رساندن مفهوم ماهیت فیلم به اثری چون «محله چینی‌ها» (Chinatown) خطاب گردد و نباید «محرمانه لس آنجلس» را همچون برادر کوچک آثاری چون «هفت» در نظر گرفت و ادامه دهنده نهضت آن فیلم به حساب آورد. پس «محرمانه لس آنجلس» را در قالب «محله چینی ها» دهه ۹۰ ایی قرار خواهیم داد و آن را با معیارهای متفاوت تری در شاخه بازیگری و کارگردانی و … می‌سنجیم.

محرمانه لس‌آنجلس دقیقا همان چیزی است که یک بیننده مجنون ژانر معمایی جنایی، به آن نیاز دارد ولی نه به اندازه یک معجون دیوانه کننده‌ای چون «هفت»؛ پس سطح کیفی انتظار نیز در نزد هر بیننده متناسب با رضایتمندی او از «محرمانه لس آنجلس» میتواند متفاوت باشد. شاید بهترین همیار ما در رساندن مفهوم ماهیت فیلم به اثری چون «محله چینی‌ها» (Chinatown) خطاب گردد و نباید «محرمانه لس آنجلس» را همچون برادر کوچک آثاری چون «هفت» در نظر گرفت و ادامه دهنده نهضت آن فیلم به حساب آورد

نکته: در ادامه داستان فیلم مورد بررسی قرار میگیرد و اگر فیلم را ندیده اید، احتمال لو رفتن داستان برای شما وجود دارد.

اول از همه باید به سراغ شاخصه بسیار قابل توجه «محرمانه لس آنجلس» برویم، تیم بازیگران. «محرمانه لس آنجلس» مهد بازیگرانی است که هر کدام در نقش خود به بهترین شکل ممکن، کاراکتر خود را شکل دادند و در چارچوب انتزاعی که کارگردان برای آنان در نظر گرفته بود، به خوبی چفت و بست شده اند ولی از مشکلاتی نیز رنج میبرند که در ادامه به آنان خواهم رسید. در بین بازیگران «محرمانه لس آنجلس»، سه بازیگر به نمایندگی از چندین و چند نماد و شبه موتیف انسانی به مانند یک ارشد در قالب تیم بازیگران پر رنگ گشته‌اند و هر کدام با متد بازیگری خاص خود، جلای خاصی به فیلم نامبرده داده‌اند. اول به سراغ اولین بازیگری خواهیم رفت که کاراکتر آن را در نخستین سکانس‌های فیلم مشاهده می‌کنیم، راسل کرو در نقش افسر باد وایت. شخصیت باد وایت گرچه درنده خویی انکار ناشدنی دارد ولی غیور و با شرافت است. افسر وایت را در یک ماموریت نصفه و نیمه مشاهده میکنیم که به دلیل ضرب و شتم زنی توسط مردی که مربوط به یک دعوای خانوادگی نیز می‌باشد، از کوره در می‌رود و خروشانه به مرد متجاوز می‌پرد و او را دستگیر می‌کند. همانطور از ویژگی‌های اخلاقی افسر باد وایت صحبت شده است، او را می‌توانیم نمادی از انسان‌های بی‌‌اعصاب ولی با وجدان و غیور به حساب آوریم. همچنین باید به شیوه راهبردی که کارگردان در سکانسهای معرفی و شکل دادن به شخصیت‌‌های اصلی‌اش استفاده کرده است نیز متذکر شوم. یکی از آن راهبردها، اتمسفرسازی های کورتیس هنسن در قالب شخصیت های سه گانه اش است. افسر باد وایت را در تاریکی شب و در خیابان همچون یک بی سر و پای خیابانی و اوباش مشاهده میکنیم که با ملایمت نمیتواند رفتار کند؛ فضای شب و تنهایی نسبی او میتواند بخشی از ویژگی اخلاقی این شخصیت را برای ما روشن کند. به سراغ دومین نماد می‌رویم، گروهبان جک وینسنس با بازی کوین اسپیسی. گروهبان وینسنس را در جشنی در کنار زنی مشاهده می‌کنیم که با رفتار ملایم و با آرامش خود، در کنار دوستانش به خوشگذرانی می‌پردازد. گروهبان به برنامه تلویزیونی مدال‌های افتخار که یکی از دست اندرکارانش است، می‌نازد و به نوعی نماینده انسان هایی با ظاهرسازی‌های گول زننده را بازی می‌کند و با رفتاری کنترل شده، سعی در انتخاب بهترین تصمیم را دارد البته فضاسازی میزانسن و رفتار انسانهای مقابل کاراکتر گروهبان، ما را به شخصیت خاص گروهبان جک وینسنس نزدیک تر میکند و با توجه به اتمسفر قالب در سکانس معرفی این شخصیت، شخصیت گرم و ملایم او برداشت می‌شود (جشنی که گروهبان در آن حضور دارد به عنوان پس زمینه و روابط اجتماعی بالای این کاراکتر در فُر گرند)

در بین بازیگران «محرمانه لس آنجلس»، سه بازیگر به نمایندگی از چندین و چند نماد و شبه موتیف انسانی به مانند یک ارشد در قالب تیم بازیگران پر رنگ گشته‌اند و هر کدام با متد بازیگری خاص خود، جلای خاصی به فیلم نامبرده داده‌اند

اکنون لازم است سومین شخصیت «محرمانه لس آنجلس» را کندوکاو کنیم. گروهبان اِد اِکسلی با هنرنمایی گای پیرس (بازیگر فیلم Memento). این کاراکتر همانطور که از ظاهرش مشخص است، ظاهری آراسته و تمیز به همراه عینکی که به صورت وی نظم خاصی داده است همچنین با لباس‌های اتو شده و منظم که حاکی از درون این کاراکتر دارد به مخاطب معرفی می‌گردد. اد اکسلی را در فضای اداری و ضوابط کاری، غرق شده می‌بینیم. او نقش انسانی مقرراتی و منظم را در حکومت بازی می‌کند و شخصیتی مثل او را می‌توانیم در موازات قوانین و هنجارهای یک حکومت جانشین کنیم. نکته قابل توجه، احترام کورتیس هنسن به مخاطب در معرفی شخصیت‌هایش است. هنسن در مقام کارگردان سه کاراکتر خود را همانند نورهای سه رنگ چراغ راهنمایی شکل می‌دهد. به یکی از آنان لقب نور قرمز را واگذار می‌کند (افسر باد وایت) و خشونت او را با نمادی چون رنگ قرمز نمایش می‌دهد. به دیگری لقب نور زرد را نسبت میدهد (گروهبان جک وینسنس) و رفتار دو پهلو و آرام و مرموز او را در نور زردی که خود نشانی از ابهام در توضیح دارد (خاصیت رنگ زرد در ابهام تصاویر) خطاب قرار میدهد. رنگ سبز را نیز به انسانی ضوابطی چون گروهبان اد اکسلی تقدیم کرده و قانون مندی او را در رنگ سبز خلاصه می‌کند. به دنبال این مورد، به رعایت ترتیب معرفی کاراکترهای فیلم برمی‌گردد که پابرجا ماندن به آن موجب عدم سردرگمی مخاطب از دیدن اثر می‌شود (همانند ترتیب سه رنگ چراغ راهنمایی). اگر دقت کنید، به ترتیب معرفی افسران پلیس که به نام‌های افسر باد وایت، گروهبان جک وینسنس و گروهبان اد اکسلی مشخص شده بودند، روایت بعد از پرولوگ فیلمنامه (آَشنایی با کاراکترها) باز هم با همان ترتیب وایت – وینسنس – اکسلی دنبال می‌شود و هر کدام در مکان و زمان خاص خود داستان را رنگ می‌دهند. اما بالاخره زمان ترکیب سازی سه رنگ بازیگران فرا می‌رسد. کاندیدای این تقاطع به یکی از شب‌های کریسمس برمی‌گردد و سه پلیس را در یک نزاع با زندانیان که تبعات جدی نیز در پی دارد مشاهده می‌کنیم. هر کدام از کاراکترهای وایت و وینسنس و اکسلی مترادف با ویژگی رفتاری که پیشتر کارگردان آنها را برای مخاطبینش شرح داده بود رفتار می‌کنند. باد وایت با پرخاش حمله ور می‌شود و وینسنس برای زیر پا رفتن سطح کاری اش و در جوار آنها اکسلی برای ضوابط و قوانین بازداشتگاه نقشی را در این نزاع به عهده می‌گیرند. این درگیری با نام کریسمس خونین وارد روزنامه‌ها و خبرگذاری‌ها می‌شود و چنین گندی تبعات زیادی را برای پلیس لس آنجلس به همراه دارد. همچنین در این هیاهو با شخصیت مرموز دادلی لیام اسمیت با بازی جیمز کروم‌وِل بیشتر آشنایی پیدا می‌کنیم و اهداف او را در حاشیه دنبال می‌کنیم. گرچه او جزو مقام های بلند مرتبه اداره پلیس لس آنجلس است، ولی در همان ابتدا شک و تردیدی نسبت به این شخصیت در دل مخاطب میفتد و پایه ریزی بدگمانی با موفقیت در بیننده صورت می‌گیرد.

هنسن در مقام کارگردان سه کاراکتر خود را همانند نورهای سه رنگ چراغ راهنمایی شکل می‌دهد. به یکی از آنان لقب نور قرمز را واگذار می‌کند (افسر باد وایت) و خشونت او را با نمادی چون رنگ قرمز نمایش می‌دهد. به دیگری لقب نور زرد را نسبت میدهد (گروهبان جک وینسنس) و رفتار دو پهلو و آرام و مرموز او را در نور زردی که خود نشانی از ابهام در توضیح دارد (خاصیت رنگ زرد در ابهام تصاویر) خطاب قرار میدهد. رنگ سبز را نیز به انسانی ضوابطی چون گروهبان اد اکسلی تقدیم کرده و قانون مندی او را در رنگ سبز خلاصه می‌کند

پس از درگیری، لازم است به تبعات آن رسیدگی کنیم. یکی از آنها مربوط به افسران پلیسی است که از حد و اندازه خود بالاتر رفتند و مرزی برای شغل خود قائل نشدند. بار دیگر سه افسر پلیس این بار در شرایطی نامتعادل همانند دیدار اول، با هم مواجه می‌شوند و اد اکسلی بر علیه تمام عاملان نزاع با زندانیان مکزیکی شهادت می‌دهد و در قبال این وفاداری به قوانین، به درجه ستوان کارآگاهی می‌رسد. در کنار اکسلی، جک وینسنس است که با تهدید از کار به کار کردن او توسط سران اداره پلیس لس آنجلس به شخصیت خنثی خود جهتی می‌دهد و مسیری را انتخاب می‌کند که سرانجام لو دادن عاملان درگیری را راهی درست‌تر می‌پندازد. باد وایت و همکارش دیک استنسلند معلق می‌شوند و دیک گناهکار اول این پرونده معرفی می‌شود. «محرمانه لس آنجلس» تا به الان به زمانی رسیده است که بالاخره باید از عنصر بهم زننده‌ی آرامش نسبی فیلمنامه (ایجاد یک چالش در فیلمنامه برای روایت آن) رونمایی کند و شروع هدف اصلی فیلمنامه را کلیک کند. شش قتل فجیع در کافی شاپ در شهر رخ می‌دهد و دلیل قتل‌های زنجیره ای نامعلوم است. اما مورد مهم به کشته شدن دیک استنسلندی برمی‌گردد که پس از تعلیق از اداره پلیس، در این کافی شاپ کشته می‌شود. بنابراین پرونده این جنایت سنگینی خاصی را به دوش می‌کشد. شخصیت ها و داستان های فرعی درست بعد از واقعه قتل در کافی شاپ، استارت خود را می‌زنند و هر کدام در جایگاه مخصوص به خودش طی می‌شود. در تمامی فیلم‌های پلیسی معمایی، عنصری که به خوبی به فیلمنامه قوا می‌دهد و آن را چالش برانگیزتر می‌کند، داستان‌های فرعی و رد گم کنی‌های پیاپی است که به خوبی در «محرمانه لس آنجلس» به آن پرداخته شده و از زوایای دیگر موجب تخریب شده است. یکی از نقاط قوت این عناصر به سه سیاهپوستی برمی‌گردد که تنها خاصیتشان جز یک داستان فرعی گول زننده، نقش موثر آنها در شیمی مابین سه شخصیت اصلی فیلم است. ارتباط بین گروهبان جک وینسنس و ستوان اد اکسلی را نزدیک تر از پیش می‌کند و جبهه گیری بین اکسلی و وایت را سر و شکل می‌دهد و کمی نیز به مکانیزم پلیسی جنایی فیلم بها داده و بینندگان را از سیاست بازی‌های اداره پلیس به سمت و سوی هیجان و اضطراب درگیری‌ها سوق می‌دهد و بنیان گذار رقابت به وجود آمده در اداره پلیس می‌شود و سه رنگ ما را به جان یکدیگر می‌اندازد.

داستان‌های فرعی و رد گم کنی‌های پیاپی است که به خوبی در «محرمانه لس آنجلس» به آن پرداخته شده و از زوایای دیگر موجب تخریب شده است. یکی از نقاط قوت این عناصر به سه سیاهپوستی برمی‌گردد که تنها خاصیتشان جز یک داستان فرعی گول زننده، نقش موثر آنها در شیمی مابین سه شخصیت اصلی فیلم است

از بین شخصیت‌های فرعی، کاراکتر لین براکن با هنرنمایی کیم بیسینگر بیشترین تناسب را با شخصیت‌های اصلی فیلم لحاظ می‌کند و به عنوان یک عنصر چالش برانگیز در بین مدعیان معرفی می‌شود. مدعیانی که دو سوی جبهه آن را اد اکسلی و باد وایت تشکیل داده‌اند و جک وینسنس در حکم واسطی میان این دو تن نقش‌های متفاوتی را ایفا می‌کند و مهمترین آنها نیز تیم تحقیقاتی تشکیل شده به همراه او و اد اکسلی بوده که در کنار گروه تک نفره باد وایت برای پیدا کردن مسببین قتل‌های زنجیره‌ای کافی شاپ با یکدیگر رقابت داشتند. وجه تمایز غیر قابل انکاری که «محرمانه لس آنجلس» با فیلم بزرگتری از خود به نام «هفت» دارد صرفا به چند مورد کوچک خلاصه نمی‌شود. «محرمانه لس آنجلس» در سر نخ دادن به مخاطبانش خساست کمی به خرج می‌دهد و رازداری را نمی‌فهمد. فیلم نمی‌تواند با پنهان نگه داشتن آنتاگونیستی مجهول که در سرتاسر فیلم به دلیل نبود اطلاعات کافی از آن، ابهت خاصی به او داده شده بود، اثر را وارد حیطه خطیری کند. دقیقا بر خلاف اثری چون «هفت» که آنتاگونیست و تمامی شخصیت‌های تماماً خاکستری‌اش را در جعبه‌ای  سر بسته نگه داشته بود و با هر بار باز کردن یک معما –باز شدن جعبه بزرگتر-، به طریقی سریالی به معمای بعدی سوییچ می‌شدیم –جعبه‌ی سر بسته کوچک تر که در درون جعبه بزرگتر نهفته شده است-  که در نهایت با باز کردن آخرین جعبه، تیر خلاص خود را دقیقا در وسط پیشانی بینندگانش شلیک میکند. از دیگر موارد اذیت کننده «محرمانه لس آنجلس» به تکثر شخصیت‌ها و اشتباه گرفتن تعدادی از آنان با یکدیگر است که در اثر عدم توجه کافی، موجب از یاد بردن تعدادی از کاراکترها می‌شود. کاراکترهایی که در طول مدت فیلم، تناسب زمانی خاصی را نمی‌توانند رعایت کنند و از قافله جا می‌مانند. (در ابتدا قرار بود «محرمانه لس آنجلس» را در قالب یک سریال به مرحله نمایش برسانند). راز نگه داری فیلم تا اوایل نیمه دوم فیلم بیشتر دوام نمی‌آورد و مخاطب با قتلی که دادلی لیام اسمیت مرتکب می‌شود (کشتن گروهبان جک وینسنس)، مهره بد داستان را رو می‌کند و بیننده را در جایگاه دانای کل قرار می‌دهد. شیوه‌ای از نوع روایت که ثابت کرده است در اکثر موارد نمی‌تواند به درستی در این ژانر به فرم برسد و کارگردان در صرف کردن تکنیک مفقود می‌شود و اثری از آن نمی‌ماند جز آن که آن کارگردان فرم را شناخته باشد که این مورد در باب کورتیس هنسن صدق نمی‌کند. به عنوان نمونه می‌توانم به آلفرد هیچکاک فقید اشاره کنم که در فیلمی چون «اِم را به نشانه مرگ بگیر» یا (Dial M for Murder) روایت دانای کل را با تکنیک منحصر به فرد خود و فرم هیچکاکی معروفش، به درجه‌ای قابل قبول هل دهد. حتی در باب هیچکاک نیز روایت دانای کل به همان معنای ضعف نسبی تقریب میگردد که فیلمی چون «اِم را به نشانه مرگ بگیر» با تمام نقاط قوتی که از خود نشان می‌دهد، نمی‌تواند به حد و اندازه آثاری چون «پنجره پشتی» و «شمال از شمال غربی» موفقیت آمیز باشد و در سطح پایین‌تری نسبت به دیگر آثار قرار گیرد.

از موارد اذیت کننده «محرمانه لس آنجلس» به تکثر شخصیت‌ها و اشتباه گرفتن تعدادی از آنان با یکدیگر میتوان یاد کرد که در اثر عدم توجه کافی، موجب از یاد بردن تعدادی از کاراکترها می‌شود. کاراکترهایی که در طول مدت فیلم، تناسب زمانی خاصی را نمی‌توانند رعایت کنند و از قافله جا می‌مانند

با به قتل رسیدن جک وینسنس به دستان دادلی اسمیت، آنتاگونیست مرموز داستان رونمایی میشود. دادلی اسمیت که با پیرس پچت با یکدیگر هم دست بودند و آنان می‌خواستند جایگزین میکی کوهن (رییس باند بزرگ مواد مخدر) شوند. در کنار دادلی، پچت به عنوان آنتاگونیست دوم و ثانویه، به خوبی در داستان جا نیفتاده است و دیگر ضعف فیلم خودنمایی خود را شروع می‌کند. مرموزی شخصیتی چون پچت از ابتدا بر هر بیننده‌ای ثابت شده بود و عدم تمرکز کارگردان برای سیر تحول و رفتاری پچت در طول زمان فیلمنامه، ضربات مهلکی به آنتاگونیست ثانویه داستان می‌زند و عملا وجود یا عدم وجود این شخصیت را بیهوده میکند. این عامل را میتوانیم به همان تعداد بالای داستان‌‌های فرعی کوچک و بزرگ و فراوانی شخصیت‌های فیلم به حساب آوریم که ترکش‌های آن به جای جای فیلم نفوذ کرده است. پس از رونمایی قاتلان فیلم، کمی به اهداف فیلم اشاره کنم. با تمام مشکلاتی که از ساختار «محرمانه لس آنجلس» کورتیس هنسن بیان کردم، هنوز هم فیلم حرف‌هایی برای گفتن دارد. حرف هایی که با توجه به آنها میتوان به مفاهیم درستی از انسانیت رسید و به تک تک آنها بها داد. کورتیس هنسن با نمایش یک انسان از جبهه به اصطلاح خوبی (دادلی لیام اسمیت به عنوان پلیس عالی رتبه) و همکاری او با فردی از جبهه بدی (پیرس پچت)، به فساد دم و دستگاه پلیس آن دوران لس آنجلس اشارات دقیقی می‌کند. او خرده مقام‌های اداره پلیس را در سطح ابتدایی و صرفا چندین مهره سوخته و جایگزین (سوزاندن افرادی چون دیک استنسلی و باز میکس و چندین تن دیگر) تعریف می‌کند و این تعریف را تا والاترین رتبه تعمیم می‌دهد. همچنین در اداره پلیس، چندین شبه نماد و انسان‌های سمبلیک از هر قشر قرار می‌دهد و به بررسی تک تک آنها می‌پردازد. کمی در داستان پیش برویم و اهداف نژاد پرستانه دادلی اسمیت و پلیس‌‌های دیگر نسبت به سه سیاهپوست پرونده جنایت قتل عام کافی شاپ را زیر ذره بین قرار دهیم. که باز هم کورتیس هنسن دیدگاهی گذرا به رفتار خشونت آمیز و خروشان افسران پلیس به این قشر از جامعه دارد و در بعضی از مواقع این افراد را ابزاری برای راهبردهای کثیف، معرفی می‌کند. تمامی این موارد در تار و پود فیلم نهفته است و به دلیل تجمع وقایع پیش آمده، در بعضی از مواقع به دست فراموشی سپرده می‌شود. در باب آنتاگونیست داستان نیز باید کمی چکش کاری کنیم. میدانیم که فیلمسازی در این حوزه کار راحتی نمی‌باشد و دشواری و سختی‌های خاص خود را دارد. برای نمونه ما برای خلق قاتل داستان خود نیاز به یک روایت بی‌نقص و استادانه داریم. نقصی که اگر در کار به چشم بیاید، بیننده نیز به پیش خود آن قاتل و اهداف او را غیرقابل درک و نامفهوم می‌پندارد و در نتیجه فیلم در همان قدم اول دچار لغزش و ریزش می‌شود. اینگونه آثار ضعف اصلی خود را در زمنیه‌های دیگر به وضوح هر چه بیشتر به نمایش می‌گذارند. برای بیان بهتر این چالش باید بگویم که شاید خلق یک قاتل سریالی و یا دیوانه زنجیری کار دشواری باشد ولی دشوارتر از آن چگونگی جمع کردن و پایان دادن به خط داستانی این فرد کار شده و هدفمند داستان است. این همان مشکلی است که اغلب این گونه فیلمها دچار آن هستند و در نهایت خاطره‌ی تلخی را از خود بر ذهن مخاطب می‌گذارند. تلخی که به خود فیلم نیز سرایت می‌کند و حکم مرگ آن را امضا می‌کند. حالا جدا از مورد گفته شده، بماند که چگونگی روایت مرموز و پر از رمز و راز این گونه داستان‌ها، چه مشکالات و سختی‌هایی در پی دارد. نویسنده باید آنقدر حفره‌های فیلم را با دلیل و برهان پر کند که مخاطب به او شک نکند. شکی که اگر به یقین تبدیل شود، نشان دهنده عدم موفقیت است. همچنین باید در روایت اینگونه از آثار، به تمامی سوالات بیننده جواب داده شود. باید آن اثر آنچنان در روایت با اعتماد به نفس و استوار باشد که مخاطب به خودش شک و تردیدی وارد نکند. این آثار باید بدون توقف و به صورت سریالی، به روایت مرموز خود بپردازند و امان فکر کردن را به بیننده خود ندهند. به نوعی با دزدیدن افکار بیننده، حیله‌ها و مکرهای خود را به ثمر برسانند.

مرموزی شخصیتی چون پچت از ابتدا بر هر بیننده‌ای ثابت شده بود و عدم تمرکز کارگردان برای سیر تحول و رفتاری پچت در طول زمان فیلمنامه، ضربات مهلکی به آنتاگونیست ثانویه داستان می‌زند و عملا وجود یا عدم وجود این شخصیت را بیهوده میکند. این عامل را میتوانیم به همان تعداد بالای داستان‌‌های فرعی کوچک و بزرگ و فراوانی شخصیت‌های فیلم به حساب آوریم که ترکش‌های آن به جای جای فیلم نفوذ کرده است

با ذکر این تفاسیر، به یکی از مشکلات دیگر فیلم در شاخه بندی آنتاگونیستی آن خواهیم رسید. آنتاگونیست ثانویه (پیرس پچت) که با کم کاری کارگردان به راحتی به فراموشی سپرده می‌شود ولی دادلی اسمیت شخصیتی است که باید بار تمام سختی ها را به جان بخرد و در جایگاه ستوانی فاسد در دربار پلیس، نقش بازی کند. اقدامات خودسرانه و قتل های سریالی که او در طول چندین و چند سال راه انداخته است، کمی از حالت منطقی خارج شده است و تنها دلیل و توجیه آن میتواند به دم و دستگاه پلیس برگردد. یعنی فساد در تمام این اداره نفوذ کرده است و شخصی سالم در بین آنها پیدا نمی‌شود که دور از منطق روایی است و کمی با فضای رئالیسم فیلم در تناقض است. جدا از این موارد، حتی پرده پایانی فیلم نیز تعریف درستی از یک روایت چالش برانگیز و میخکوبانه را برای مخاطب در پی ندارد. به بیان دیگر در هر لحظه که فیلم را با ضعف در فیلمنامه مشاهده می‌کنیم، فیلم به سرعت رو به خشونت و درگیری و خلق صحنه‌های اکشن می‌آورد و نمی‌تواند با خلق سناریویی متناسب با شوک پیش آمده ارائه دهد.‌ در فیلم «هفت»، بیننده مسحور ظرافت و روایت با جزییات فیلمنامه می‌شود و محو هفت گناه بیان شده از کاراکتر قاتل می‌شود. قاتل به غیرپیش بینانه‌ترین حالت ممکن رفتارهای خود را به ثمر می‌رساند که در «محرمانه لس آنجلس» فقدان آن در فیلمنامه حس می‌شود و عدم غنای آن، کار دست کارگردان می‌دهد. پایان بندی فیلم نیز از حالت آرمانی خود فاصله دارد و ترجیح کورتیس هنسن ساخت پایانی خوش، با مذاق تعدادی از بینندگان جور در نمی‌آید. نکته بسیار مهم مربوط به بازیگران فیلم است. بازیگران معروفی در این اثر به هنرنمایی پرداخته اند و هر کدام با سبک و متدهای بازیگری خاص خود توانستند به مقصود کارگردان برسند. کوین اسپیسی در سطح و اندازه کاراکتر جک وینسنس به خوبی خود را به اجرا می‌گذارد و در کنار آن راسل کرو با رفتاری برون گرا و خوی وحشیانه، حس یک انسان تندخو را به مخاطب می‌دهد. گای پیرس به عنوان مهره سوم، در نقش یک پلیس مقرراتی به خوبی ظاهر می‌شود و هر سه نفر از پس نقش های محول شده، بر می‌آیند و در چارچوب نسبی که کارگردان برایشان فرض کرده است، به خوبی مستقر می‌شوند. بازیگرانی که شاید چارچوب برایشان معنی مترادفی در کم کردن اختیارات و حتی پایین آوردن سطح کیفی هنرنمایی باشد که با تدبیر هنسن، موجب سرکوب آنان شده است. (مقایسه نقش آفرینی بازیگری چون کوین اسپیسی در سه فیلم «مظنونین همیشگی»، «هفت» و در نهایت «محرمانه لس آنجلس» که به راحتی میتوان سطح او را رتبه بندی کرد). این محدودیت در مقایسه با پدرخوانده «محرمانه لس آنجلس»، «محله چینی ها»، نیز به صداقت مقایسه با آثار نامبرده است. اگر به یاد داشته باشید، یادی از فیلم رومن پولانسکی، «محله چینی‌ها» کردم و «محرمانه لس آنجلس» را به نوعی مقلد این اثر خطاب کردم. اکنون لازم است سه بازیگر اصلی «محرمانه لس آنجلس» را با گل سر سبد «محله چینی‌ها» یعنی جک نیکلسن مقایسه کنیم و از دست و دل بازی رومن پولانسکی برای جولان دادن کاراکتر جیک گیتس تقدیر کنیم. آخرین نکته نیز به ترکیب تیم اد اکسلی و باد وایت برای حل پرونده جنایت و قتل‌های پی در پی است. تیمی که به دلیل شخصیت پردازی بسیار ریزبینانه هر دو شخصیت، یکی از موفقیت آمیزترین پروژه‌های کوچک درون فیلمی را بازی می‌کند و توانسته به پختگی قابل توجهی برسد.

«محرمانه لس آنجلس» در نگاه اول و با توجه به نمرات دریافتی‌اش در وب سایت‌های معروف و همچنین رضایت بالا از سوی مردم، کمی آرمانی تر از آن چیزی که باید باشد، مشاهده می‌شود ولی باید بگویم اینچنین نمی‌باشد و نمیتوانیم این فیلم را مستحق چنین سطحی از نمرات و نظرات بدانیم

«محرمانه لس آنجلس» در نگاه اول و با توجه به نمرات دریافتی‌اش در وب سایت‌های معروف و همچنین رضایت بالا از سوی مردم، کمی آرمانی تر از آن چیزی که باید باشد، مشاهده می‌شود ولی باید بگویم اینچنین نمی‌باشد و نمیتوانیم این فیلم را مستحق چنین سطحی از نمرات و نظرات بدانیم (مقایسه نمرات این اثر با فیلمی چون «هفت» که در سطح پایین تری قرار دارد). «محرمانه لس آنجلس» یک اثر پلیسی جنایی است که با معمایی که به دوش چندین پلیس داستان خود می‌گذارد، روایت ۱۴۷ دقیقه‌ای خود را به اتمام می‌رساند. دیدن «محرمانه لس آنجلس» به تمام بینندگان و طرفداران ژانر پلیسی معمایی پیشنهاد می‌شود البته با سطح انتظار پایین‌تری نسبت به آثاری چون «هفت» و «مظنونین همیشگی».

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.